خب سلام سلام با یه چیمیشد اگه در خدمت تون هستم
تو پارت های چی میشد اگه فرض ها و سناریو هایی رو مینویسم تا ذهن تون رو درمورد پایانی متفاوت به چالش بکشه
چیمیشد اگه تو قسمت ۳ هری پاتر (زندانی آزکابان) وقتی هرماینی یه مشت جانانه تقدیم دراکو میکنه ، دراکو حس ععجیبی رو در خودش حس کنه
به مرور دراکو عاشق هرماینی بشه و برای همین بیشتر از قبل سربه سرش بزاره و ازیتش کنه تا هرماینی بهش توجه کنه
در پایان سال تحصیلی مخفیانه یه هدیه به هرماینی بده که خود هرماینی هم نفهمه از طرف اونه
سال بعد که سال چهارم هست ،هرماینی مورد حمله ی یکی از پسرای اسلیترین قرار بگیره ، درحالی که چوبدستیش در دست اون پسره قرار داره دراکو یه چندتا مشت جانانه تقدیم پسره میکنه ، و بعد هرماینی رو تا قلعه همراهی میکنه (بیرون قلعه بودن ) اما چون شب بوده هیچ کدوم جرات نمیکنن برن تو از ترس فیلیچ
برای همین تا صبح درکنار هم توی انبار جاروها مخفی میشن
صبح وقتی هرماینی میخواد بره یه مشت دیگه هم نثار دراکو میکنه برای اینکه شب زیادی زبون درازی کرده (خبر نداره کل شب رو پای اون خوابیده بوده)
و در سال پنجم وقتی پدر دراکو افتاده زندان ، هرماینی و دراکو جزو معدود کسایی باشن که توی کریسمس داخل قلعه موندن
اون موقع وقتی دراکو هرماینی رو مسخره میکنه ، هرماینی بزنه زیر گریه و به سمت یکی از دالان های قلعه فرار کنه
دراکو هم دنبالش بره و وقتی بهش رسید ، بهش بگه چه حسی بهش داره
خب یه فرضیه بود 😂محال!! ، بنظرتون اگه این اتفاق می افتاد داستان روبه چه روالی میرفت ؟
(قابل توجه اینکه این باعث میشد هری تو جنگ شکست بخوره و ولدمورت پیروز بشه ، اگه گفتین چرا؟ )
واسه قسمت بعدی چیمیشد اگه ، پیشنهادات تون رو برای پایان های بهتر بگید تا بنویسم 😍