سلام! نویسنده جدید هستم! برنادت و از اشنایی با شما خوشوقتم! در این داستان به تک تک صفحات خاطرات تام ماروول ریدل ملقب به:ولدمرت یکی از شخصیت های منفور دنیای فانتزی هری پاتر می پردازیم!امیدوارم از خواندن این رمان لذت ببرید!
خاطرات تام ماروول ریدل
صفحه اول:
این دفترچه مطعلق به تام ماروول ریدل است.من روز های بسیار زیادی را در بیمارستان روانی رقت انگیز می گذرانم.همه فکر می کنند من دیوانه ام اما اینطور نیست.انها میگویند که من متفاوتم.دوست دارم کسی را پیدا کنم که شبیه به من باشد و به انها نشان بدهم متفاوت نیستم.نشان بدهم که انسان های نیز من در دنیا وجود دارند.سعی نمی کنم از بیمارستان فرار کنم.چون به حق قبول دارم که روانی نیستم و انها روی این را متوجه خواهند شد.
ولی آزار دادن مردم چه مشکلی دارد؟انها می گویند که نباید دیگران را آزار بدهی.ولی دیگران آزار می دهند و مرتکب اشتباه می شوند.پس باید اسیب ببینند.این قانون طبیعت است ولی انها قبول ندارند.برای مثال هم اتاقی قبلی ام سوفی آلن دختری پر سر و صدا و آزار دهنده بود. وقت خواندن چیزی یا فکر کردن نمی توانستم تمرکز کنم.بخاطر همین اورا مثل کاری که کرد آزار دادم.بعد از این اتفاق دکترم لونا کلارک به من هشدار داد که آزار دادن دیگران کار اشتباهی است و من به این دلیل بیمارستان روانی حبس شده ام. حرف او مرا آزار داد.تصمیم گرفتم اشتباهش را به خودش برگردانم تا متوجه شود آزار دادن دیگران چه حسی دارد.با نگاهم دستش را شکاندم و او بلافاصله از اتاقم فرار کرد.بعد از ان اتفاق دیگر لونا را ندیدم.حتی در تیمارستان هم نبود.به گمانم از ترس این اتفاق استفا داده باشد.از همه پرسیدم ولی جوابی ندادند.پس دکتر لونا کلارک هم به 53 نفر از دیگر دکترانی که از دست من فرار کردند اضافه شد.اولین دکتر را خوب یادم می اید.لیرا اندرسون.خیلی بدعنق و رو مخ بود. جلسه اول بلایی سرش اوردم که فکر نمی کنم دیگر از خانه اش خارج شود.
پایان صفحه اول-