رمان طنز😂پارت ۱

22:01 1402/07/03 - ★ᴛᴀʀᴀ★

سال دوم"

مالی:خب عزیزم،خواهش میکنم ازش مراقبت کن😊

رون:چشم مامان🙂

مالی:با تو نبودم😒با خواهرت بودم😊جینی جان از این داداش ماگل و گشنت حسابی مراقبت کن😊

جینی:چشم مامان☺️

رون:هی این حساب نیست اون از من کوچیک تره😡😡

مالی:حسودی نکن عزیزم خواهرت از تو عاقل تره ولس تو ممکنه به خاطر شکم دست به هرکاری بزنی😒

رون:هییی😡😡اما...

جینی:مامان وسایلمون کجاست؟

مالی:توی راهروی  طبقه بالا عزیزم☺️

رون:هی😡😡من داشتم حرف میزد... 

مالی:خب برید لباساتونو بپوشید چند دقیقه دیگه پدرتون میاد باهم میریم ایستگاه قطار هاگوارتز😊

چند ساعت بعد"

آرتور:اوه سلام خانواده ی عزیزم😃ببینم حاضر و آماده شدید؟

*رون درحال غذا خوردن با دهن پر*

رون:بله پدر😀عه گوشتی که تو دهنم بود افتاد بیرون😟😟

مالی:پسرم رون نمیدونم این ماگلی رو ار کی به ارث بردی ولی هرکی که هست اگه یه روز ببینمش قطعا میکشمش😊

جینی:من آمدم پدر😊

جرج:فرد بیا دیگه به قسمت شوخی خرکیای اول سالی نمیرسیما😌

فرد:اوه راست میگی جرج ولی من هنوز وسایل شوخی خرکي رو نخریدم😐

جرج:اوه😐 

فرد:خب....خب.....من آوردم😃

بعد فرد شروع میکنه به ریختن وسایل شوخی روی سر جرج و دنبال هم میدویدن و میخندیدن.

آرتور:ای بابا یعنی هنور آماده نیستن؟

مالی:مثل اینکه نه😐