نیفلرها یا برقکها (niffler) موجوداتی کیسهدار، پشمالو و پوزه درازی هستن که علاقهایی بیحد و اندازه به اجسام براق دارن. برقکها درکل موجوداتی آرام، هوشمند و وفادار هستن و از تعامل با انسانها لذت میبرن ولی نگهداری ازشون دردسرهای خاص خودش رو هم داره. این موجودات شگفتانگیز به صورت دسته جمعی و در لانههای تونل ماند در عمق شش متری زیرزمین زندگی میکنن
اگه گفتید این موجودات تو کدوم سریال های رولینگ اومده ؟ در کدوم قسمت ها ؟ به هرکسی که بگه پنجاه امیااز به گروهش اضافه میکنم اولین امتیاز سال تحصیلی مونه
بزن روی ادامه مطلب⚡
هری لطفا یه برچسب با عنوان 🗝️چی میشد اگه؟ 🗝️ بزار
خب ،
چیمیشد اگه هرماینی با دراکو وارد رابطه میشدن ؟
چرا هری با این اتفاق از ولدمورت شکست میخورد ؟
- دراکو به دلیل وارد رابطه شدن با هرماینی تمایل بیشتری به جادوی پاک بدست می آورد و سعی میکرد آدم بهتری باشه ، پس دیگه تنها نبود و طبق خواسته های پدرش رفتار نمیکرد
- اینطوری دراکو آدم خوبی میشد ، خب اگه گفتین این یعنی چی ؟
- اگه دراکو آدم خوبی میشد ، یه راست مستقیم اسنیپ دامبلدور رو میکشت ، اینطوری هری بعد از خلع سلاح کردن مالفوی صاحب چوبدستی یادگار مرگ نمیشد
- پس وقتی ولدمورت به هری حمله میکرد چوبدستی ازش حمایت نمیکنه و نری واقعا کشته میشه
- به همین راحتی با شرافتمند شدن مالفوی هری بدبخت میشد ، هری به بد بودن مالفوی نیاز داشت
خب سلام سلام با یه چیمیشد اگه در خدمت تون هستم
تو پارت های چی میشد اگه فرض ها و سناریو هایی رو مینویسم تا ذهن تون رو درمورد پایانی متفاوت به چالش بکشه
چیمیشد اگه تو قسمت ۳ هری پاتر (زندانی آزکابان) وقتی هرماینی یه مشت جانانه تقدیم دراکو میکنه ، دراکو حس ععجیبی رو در خودش حس کنه
به مرور دراکو عاشق هرماینی بشه و برای همین بیشتر از قبل سربه سرش بزاره و ازیتش کنه تا هرماینی بهش توجه کنه
در پایان سال تحصیلی مخفیانه یه هدیه به هرماینی بده که خود هرماینی هم نفهمه از طرف اونه
سال بعد که سال چهارم هست ،هرماینی مورد حمله ی یکی از پسرای اسلیترین قرار بگیره ، درحالی که چوبدستیش در دست اون پسره قرار داره دراکو یه چندتا مشت جانانه تقدیم پسره میکنه ، و بعد هرماینی رو تا قلعه همراهی میکنه (بیرون قلعه بودن ) اما چون شب بوده هیچ کدوم جرات نمیکنن برن تو از ترس فیلیچ
برای همین تا صبح درکنار هم توی انبار جاروها مخفی میشن
صبح وقتی هرماینی میخواد بره یه مشت دیگه هم نثار دراکو میکنه برای اینکه شب زیادی زبون درازی کرده (خبر نداره کل شب رو پای اون خوابیده بوده)
و در سال پنجم وقتی پدر دراکو افتاده زندان ، هرماینی و دراکو جزو معدود کسایی باشن که توی کریسمس داخل قلعه موندن
اون موقع وقتی دراکو هرماینی رو مسخره میکنه ، هرماینی بزنه زیر گریه و به سمت یکی از دالان های قلعه فرار کنه
دراکو هم دنبالش بره و وقتی بهش رسید ، بهش بگه چه حسی بهش داره
خب یه فرضیه بود 😂محال!! ، بنظرتون اگه این اتفاق می افتاد داستان روبه چه روالی میرفت ؟
(قابل توجه اینکه این باعث میشد هری تو جنگ شکست بخوره و ولدمورت پیروز بشه ، اگه گفتین چرا؟ )
واسه قسمت بعدی چیمیشد اگه ، پیشنهادات تون رو برای پایان های بهتر بگید تا بنویسم 😍
https://wisgoon.com/pin/41633231/
https://wisgoon.com/pin/41647850/
https://wisgoon.com/pin/55039882/%D8%A7%DA%AF%D9%87_%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C%D8%AA%D8%A7%DB%8C_Hp_%D8%AA%D9%88_%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85_%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A8%DB%8C_%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86/
ببخشید کم بود امسال درسام سنگینه نمیتونم زیاد چیزی بزارم ولی بجاش دفعات بعد جبران میکنم⚡