زندگی نامه مرلین

15:57 1402/06/15 - Harry Potter

...

حتما وقتی هری پاتر می‌دیدی یا کتابشو میخوندی کلمه یا ریش مرلین رو دیدی درواقع داستان از اینجا شروع می شه که در قرون وسطی (سده پنجم تا پانزدهم یعنی سال ۵۰۰ تا ۱۵۰۰ ) نیک مرلین یا جادوگر بدنیا میاد ظاهرا مادرش هنرمند بوده و چهره زیبایی داشته آنا(مادر مرلین) خاستگاران زیادی داشته اما با مردی به نام مرلین (پدرش هم مرلین بوده )آشنا میشه و در ۲۰ تا ۲۵ سالگی ازدواج میکنه در آن زمان ازدواج با کسی غیر از جادوگر خلاف بوده ممکن بوده بچشون جادو نداشته باشه و راستی مادرش چشمانی آبی و پدرش هم قهوه ای بوده بعد از ازدواج آن دو (مرلین پدر ) از انجمن جادوگران اخراج میشه وبقیه زندگیشو بدون جادو میگذره بدون آن که خودش بدونه که جادو هنوز در وجودشه یک سال بعد مرلین (پدر) به دست جادوگران سیاه که دشمن جادوگران نیک و درست بودن به قتل رسید چون در محدوده ی جادوگران نیک و درست زندگی می کردهمسرش به اصرار او فرار میکنه و پیش پدر و مادرش زندگی میکنه و میفهمه بارداره و در اثر تب زایمان میمیره و ی بچه یتیم رو دست مامان باباش میزاشته اسم مرلین رو گذاشتند مرلین چون شبیه پدرش بوده چوبدستی او بلند و قهوه ای بوده و سنگ آبی رو نوکش داشته در قرون وسطی همون سال ۵۰۰ تا ۱۵۰۰ که جنگ هایی بین مسیحیان پیش میومده چون اونا از جادو نفرت داشتند مسیحی ها اجازه نمی‌دادند تا پای جادوگری به جنگ ها باز شود در قرون وسطی به حکومت پندراگون ها اشاره می شده (ولی زمان کی و کجاش معلوم نیست) در آن زمان از جادو برای آرامش و امنیت استفاده میکردن او بعد از این که به سن قانونی رسید به مدرسهٔ جادوگری رفت و در آنجا تحصیل کرد به علت هوش بالا خیلی زود موفق به کسب مقام شد و به درجهٔ استادی رسید او سه شاگرد را آموزش داد و هر یک از آن‌ها بنیان‌گذاران جنگ جادوگری شدند. او در میانسالی به خدمت اوتر پندراگون پادشاه بوده درآمد و به او خدمت کرد برای کمک به او شمشیری ازنفس اژدها ساخت و بعد آن را در دریاچه به بانوی دریاچه داداو بعد از اینکه ساکسن ها (که ی قومی بودن مثل همین پارت ها و اینا) حمله میکنن اوتر پادشاه بوده میمیره ولی مرلین پسرش آرتور رو نجات میده کشمیری که ساخته بوده رو از بانوی دریاچه میگیره و در سنگ فرو میکنه و آرتور رو تعلیم میداده تا وقتی پادشاه میشه و در بسیاری از چیزا کمکش میکنه و در جنگ موردرد ک ی خائن بوده برای کار ب ی جایی میره ک نا معلوم بوده ووقتی آرتور میمیره از عذاب وجدان شمشیر رو دوباره به بانوی دریاچه پس میده و ازش میخواد اونو به دنیای پریان ببرد تا زندگی جاودانه داشته باشه و بعد از آن در تاریخ محو شد همین پایان  


خدانگهدار