پیشگویی یکی از درس های پروفسور ترلانی ،پروفسور پیشگویی 

آنسال اولین سالی بود که درس پیشگویی را می‌خواندند...

هری و رون از پلکان سنگی پیچ در پیچ گذشتند ....

و وارد کلاس معتر و بد بوی سیبیل ترلانی شدند ....

کلاس او فضایش از دخمه اسنیپ بدتر بود ....

هوای آنجا گرم و متبوع بود ،و بوی عود خیلی تندی به مشام می‌رسید....

رون و هری روی یک میز گرد نشستند ...

وسط کلاس ترلانی یک مبل تک نفره قایقی شکل بود ..

در کنار آن میز کوچکی وجود داشت که بر روی آن یک فنجان سفید رنگ که روی آن نقش و نگار گل نرگس و رز نقش بسته بود حتما بخاطر شگونش ...

و یک دسته بافتنی ناگهان در باز شد و ترلانی وارد شد ...

سپس بعد از یک مکث کوتاه گفت :(سلام فرزندان من به کلاس من یعنی پروفسور ترلانی خوش آمدید ....

امروز درس خواندن گوی هارا یاد میگیریم ....

ذهن خود را خالی کنید و باچشم درون فرارو را بنگرید 

به دور ها نگاه بیندازید ...

گوی های خود را بر روی جایگاه خود قرار بدید فرزندانم ...

با عینک گرد ته استکانی اش که چشم هایش را درشت تر از اندازه نشان می‌داد به رون نگاه کرد ...

او با صدای خرناس مانندی گفت :آیا در دور دست ها هستی ...

رون که در چشم هایش ترس موج میزد ... گفت :

هه.... آه بله .. بله 

ترلانی این بار که صدایش دیگر انگار شبیه صدای خود نبود گفت : چه میبینی فرزندم ؟

او اینبار چشم هایش درشت تر از اندازه شده بود

رون که حالا دیگر به خود آمده بود و در صدایش لرز  منعکس میشد گفت :

اوه ... آم بله من در گوی هری یک عدد میبینم او... چهار  ....

ترلانی گفت : او بله فرزندم گوی رو بده به من ...

آااااا..... 

همه متعجب شدند ،چشم هایش بی اندازه بزرگتر شده بود انگار که می‌خواهد از حدقه بیرون بیایند رون دیگر از لرز نبود دیگر او واقعا ترسیده بود و متعجب هری هم تعجب کرده بود ...

او که در صدایش ترس انعکاس داشت ، باصدای آهسته ای مانند زمزمه گفت : اوه ... عزیز دلم ... عزیز دلم حالت خو...خوبه ...

این نشان مرگه .... اوه نه عزیز من عزیزم ...

ناگهان زنگ به صدا درآمد هری و رون و بقیه از تعجب کلاس را ترک کردند ....

 

 

خب این درس چطور بود من اصلا از پروفسور ترلانی خوشم نمیاد ولی خب چه کنیم دیگر ....

اینو خودم نوشتم .... نمیدونم ولی توی بعضی از فرهنگ ها  میگن عدد

۴ عدد بدیه ....