صفحات دوم و سوم رمان خاطرات تام مارولو ریدل-

-صفحه دوم دفترچه خاطرات تام مارولو ریدل:

1 سپتامبر 1937

به ارامی در اتاقم نشسته بودم. منتظر ورود معالج تازه به اتاقم بودم.به دیواره های مرطوب و سرد اتاقم خیره شده بودم.صدای کفش های چرمی و نو که روی پله های چوبی کشیده میشدند را می شنیدم.صدا نزدیک تر میشد. می توانستم صدای پچ پچ خانم استینکینز را با مرد ناشناس بشنوم. مشخص بود که مشغول تعریف اتفاقاتی که بین من و دیگران رخ میداد شده بود. میتوانستم صدایش را بشنوم.خانم استینکینز در زد. سپس در را به ارامی به جلو هل داد. با صدای نه چندان بلند گفت:((ملاقاتی داری تام!))اما جوابی ندادم.من خانواده ای ندارم. من در یتیم خانه بزرگ شده بودم. ولی بنظرم بیشتر به بیمارستان روانی شباهت داشت.لاقل برای من بیمارستان روانی بود.کنجکاو شده بودم که این مرد مرموز چه کسی است؟ چه کسی به ملاقات من آمده؟ رویم را به سمت خانم استینکینز و مرد ناشناس برگرداندم.مردی تقریبا سال خورده با کت و شلوار آراسته به چشم میخورد. کفش های چرم نو و براق. میتوانستم حدس بزنم که دکتری تازه به آمده تا من را معالجه کند.به مرد ناشناس اختار دادم که برود.دریغ نکرد و به اهستگی جلو آمد و روی تخت نشست. با بی علاقگی و سردی به او گفتم:تو دکتری. درسته؟

صفحه سوم دفترچه خاطرات تام مارولو ریدل:

جواب داد:((نه.من پروفسورم.پروفسور دامبلدور.آلبوس دامبلدور.))

 جواب دادم:((باور نمی کنم.)) حق داشتم باور نکنم. پزشک و معالج های زیادی با سوار کردن حقه های ساده و ساده لوحانه ای به راحتی به اتاقم راه پیدا میکردند.ادامه دادم:((میخواید معاینه ام کنید.اونا فکر میکنند فرق دارم.)) با سردی جواب داد:((شاید حق داشته باشن.))بحث ادامه پیدا کرد:

-من دیوونه نیستم.

-هاگوارتز جای ادم های دیوونه نیست.هاگوارتز یه مدرسه است.یه مدرسه خارق العاده. ____مکث کوتاه_____تو کارهایی بلدی.درسته تام؟کارهایی که بقیه نمیتونن.

-میتونم با اشاره ام اشیا رو تکون بدم.میتونم حیوون هارو وادار به کاری که میخوام بکنم.میتونم کاری کنم______مکث کوتاه______برای ادمایی که اذیتم میکنن اتفاقای بدی بیفته میتونم آزار بدم.اگه بخوام.تو کی هستی؟

-منم مثل توام تام.__مکث__فرق دارم.

-ثابت کن.

(پروفسور لبخندی کوتاه بر لب میزند.کمد شعله ور از اتش می شود.)با چشمان گرد نگاه میکردم.گمان برای اولین بار لبخند زدم.خوشحال بودم که کسی تقریبا شبیه به خودم پیدا کردم.

پایان صفحات دوم و سوم دفترچه خاطرات:تام مارولو ریدل